سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سپاسگزاری دانشمند بر دانشش، به کار بستن و بذل آن به اهلش است . [امام علی علیه السلام]
زیر همین قبه و این بارگاه - حسین جان (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • مدتها بود دنبال شعر زیر می گشتم تا اینکه در وبلاک nokteha.parsiblog.com آنرا با توضیحاتی یافتم که برایتان نقل می کنم:

    دکتر ابراهیم باستانی پاریزی در کتاب خود (از پاریز تا پاریس) در ذیل سفرنامه عراق می‌نویسد: در کنار مسجد کوفه خرابه‌های ساختمان عظیم دارالاماره (قصر حکومتی) کوفه هنوز باقی است. این خرابه‌ها با پی‌های محکم پر پهنا بسیار دیدنی است؛ ظاهرا در همین دارالاماره بود که «حضرت امیر» علیه‌السلام فرمان می‌راند. در همین جا بود که «عبیدالله بن زیاد» فرمان قتل مسلم را داد، و بعد سر حضرت حسین علیه‌السلام را در محرم 61 هجری در برابر او در همین دارالاماره قرار دادند. در 64 هجری بود که «مختار ثقفی» به کمک مردم کوفه انقلاب کرد و به همراهی بیست هزار تن ایرانی، 48 هزار تن از مسببین حادثه کربلا را کشت؛ فرمانهای مختار هم در همین دارالاماره صادر و اجرا می‌شده است. سه سال بعد «مصعب بن زبیر» از مکه به کوفه آمد و مختار را مغلوب ساخت و او و همه اطرافیانش را کشت، و در 67 هجری بر همین دارالاماره مستولی گشت. 5 سال بعد (72 هجری) «عبدالملک مروان» خود به کوفه آمد و کلک مصعب را در همین جا کند. بدین ترتیب ظرف ده سال این دارالاماره ناظر آشفته‌ترین اوضاع روزگار بوده است. می‌گویند وقتی عبدالملک بر تخت کوفه نشسته بود و سر مصعب را بر سپری در مقابلش نهاده بودند، پیرمردی (گویا عبدالملک عمرواللیثی) نزد عبدالملک آمد و شعری به عربی خواند که عبرت‌آموز عبدالملک باشد؛ این شعر را بعدها یک شاعر ایرانی (آقا صادق تفرشی) به این صورت ترجمه کرد:
    نادره پیری ز عرب هوشمند.....................................گفت به عبدالملک از روی پند
    زیر همین قبه و این بارگاه...................................روی همین مسند و این دستگاه
    بر سپری چون سپر آسمان.................................تازه سری بود و از آن خون چکان
    سر که هزارش سر و افسر فدا.......................................صاحب دستار رسول خدا
    دیدم و دیدم که ز ابن زیاد....................................دید و چها دید؟ که چشمم مباد!
    کار به مختار چو چندی فتاد....................................دستخوشش شد سر ابن زیاد
    از پس چندی سر آن خیره‌سر..........................................بُد برِ مختار به روی سپر
    باز چو مصعب سر و سردار شد..................................دستخوش او سر مختار شد
    و این سر مصعب بود ای نامدار.......................................تا چه کند با سر تو روزگار
    حیف که یک دیده بیدار نیست.................................هیچ کس از کار خبردار نیست
    نه فلک از گردش خود سیر شد...................................نه خم این طاق سرازیر شد
    مات همینم که درین بند و بست..............این چه طلسمی است که نتوان شکست



    مشتاق المهدی ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 4:10 صبح
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 173
    بازدید دیروز: 5
    کل بازدید :401645

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    زیر همین قبه و این بارگاه - حسین جان  (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)
    مشتاق المهدی
    این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    زیر همین قبه و این بارگاه - حسین جان  (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<